Thursday, January 21, 2010

سه اسلام - محمد قوچانی

                                                       

سيمای حقيقی علی خامنه ای، اکبر گنجی

"قرآن محمدی" و "امام زمان به چه کار فقها می آيد؟" نظرات شخصی من است و هيچ ارتباطی با آيت الله صانعی، ميرحسين موسوی، مهدی کروبی، محمد خاتمی، کليه عزيزانی که در زندان ها اسير مدعی جانشينی امام زمان هستند، اصلاح طلبان، امضا کنندگان بيانيه پنج نفره و...؛ ندارد. سهل است بسياری از آنان به شدت با اين آراء مخالف هستند. در زمان انتشار آن مقالات با افراد مختلفی وارد گفت و گوی مکتوب در اين زمينه شدم و هم چنان به روی نقد ناقدان گشوده هستم 

اخبار ۲۰:۳۰ سيمای جمهوری اسلامی ايران، که واقعاً سيمای واقعی جمهوری اسلامی را به نمايش می گذارد، اقدام به پخش گوشه هايی از گفت و گوی من با BBC کرده است [۱] تا به خيال خود، مومنان را تحريک کند. در اين خصوص چند نکته را يادآور می شوم.
۱-- بهتر است ناقدان محترم اصل گفت و گو با برنامه ی "به عبارت ديگر" BBC را ببينند [۲]. گمان ندارم زمامداران جمهوری اسلامی نگران ايمان مردم و دين اسلام باشند. آن چه برای آنان مهم است، فقط و فقط حفظ و دوام قدرت سلطه گرانه بر مردم ايران زمين است. قدرتی که معلول سرکوب مداوم مردم و استفاده ی ابزاری از باورهای اسلامی دينداران است.
۲—قرآن محمدی: در برنامه ی "به عبارات ديگر" ، دو پرسش به ظاهر تحريک کننده از من پرسيده شد. اولی درباره ی قرآن بود. اگر به اصل گفت و گو نگريسته شود، پاسخ من روشن و دقيق بود. به همين دليل سيمای واقعی ولايت مطلقه ی فقيه، بخش مهمی از پاسخ را حذف کرد. پاسخ اين بود، در سنت مسلمين دو خدا وجود دارد:
اولی، خدای فقيهان و متکلمان(خصوصاً اشاعره) است. اين خدا، خدای متشخص انسانوار پادشاه جهان است. به تعبير ديگر،فقها خدايی به صورت پادشاهان دنيوی درست کرده اند. اين خدا، همان کارهايی را انجام می دهد که پادشاهان دارای قدرت مطلقه انجام می داده اند. دوست و دشمن دارد،پيام رسانانی دارد، عصبانی و خشمگين می شود،پارتی بازی می کند، از مردم قرض می گيرد و به آنها بهره می دهد، تنبيه و مجازات(حکم ارتداد، حکم محاربه، حکم شراب خواری، حکم سرقت،حکم سنگسار و...) می کند،دلش به رحم می آيد، فريب کار است،تيرانداز است،قاتل است،به درد سلطه و سرکوب می خورد.
دومی، خدای عارفان و فيلسوفان مسلمان است. آنان از ليس کمثله شیء آغاز می کنند. مدعای آنان اين است: اگر خداوند از هيچ جهتی از جهات شبيه هيچ موجودی از موجودات نيست، شبيه انسان ها و پادشاهان هم نيست. به تعبير مولوی، صورت بخشی به امر بی صورت(خداوندکار آدميان است. خداوند صورت بی صورت است. به همين دليل امام محمد غزالی(متوفی ۵۰۵ هجری) به صراحت تمام گفته است:"اصولاً جميع الفاظ زبان وقتی در حق خداوند به کار می روند، مجازی و استعاری می شوند"[۳]. خدای فيلسوفان مسلمان که از جميع جهات و حيثيات واجب الوجود بالذات است، تحريک پذير نيست، برای آن که حرکت از خصوصيات موجودات امکانی است که قوای خود را به فعليت می رسانند. در سنت عارفانه و فيلسوفانه ی مسلمين، هيچ موجودی غير از خداوند وجود ندارد. برای اين که فرض وجود موجودی غير از خداوند، با بی نهايت بودن خداوند تعارض دارد. خداوند "مطلق وجود" است، نه "وجود مطلق". اگر براهين اثبات صانع(خصوصاً برهان صديقين صدرا با تمامی روايت های آن) خدايی را اثبات کنند، آن خدا، خدای غير متشخص يا فراشخصی است. خدای ابن عربی و مولوی و ملاصدرا، چنين خدايی است. علامه ی طباطبايی در فلسفه ی خود از چنين خدايی دفاع می کرد.
من در پاسخ به پرسش برنامه ی "به عبارت ديگر" گفتم چنين خدايی را قبول دارم و به همان معنايی که مولوی و ابن عربی و ملاصدرا مسلمان هستند، مسلمان هستم. ملاصدرا را صدرالمتألهين به شمار آورده اند، اما در عين حال فقها هر سه ی اين بزرگان را تکفير کرده اند. سيمای حقيقی ولی فقيه اين سخنان را حذف کرد تا بتواند علی خامنه ای را نماينده ی زمينی پادشاه آسمان ها قلمداد کند.
۳—امام زمان: مهمترين پرسش "به عبارت ديگر" درباره ی امام زمان بود. سلسله مقالات "قرآن محمدی" و "امام زمان به چه کار فقها می آيد؟ " محدود به دو شرط بود:
۱-۳-- سخنان ما ارتباطی با ايمان گرايان ندارد. ايمان گرايان نيازی به اثبات عقلی باورهای هستی شناسانه ی خود ندارند. سخنان ما ناظر به آن دسته از عقل گرايان مسلمان است که ادعا می کنند تمامی اعتقادات را می توانند با براهين عقلی اثبات کنند.
۲-۳- معرفت، باور صادق موجه (true justified belief)است. کليه ی باورهای اعتقادی مسلمين، ممکن است صادق باشند. ما به صدق و کذب آن مدعيات کاری نداريم. دايره ی بحث ما محدود به دلائل صدق مدعيات است. به تعبير ديگر، ممکن است باوری صادق باشد، اما نتوان با دلائل عقلی آن را اثبات کرد. ابوعلی سينا بر اين باور بود که در عين صادق بودن زندگی پس از مرگ،با دلائل عقلی نمی توان معاد را اثبات کرد. وی در اين زمينه ايمان گرا بود. می گفت: پيامبر صادق از حيات پس از مرگ خبر داده است.
۳-۳- ادعای قرآن محمدی" اين بود و هست که هيچ دليل عقلی ای برای اثبات صدق مهم ترين باورهای اعتقادی مسلمين وجود ندارد، همين وبس. اگر اين سخن کفر آميز است، بوعلی سينا به جهت نامدلل فرض کردن معاد، کافر است. درباره ی وجود امام زمان،مدعای ما به شرح زير بود و هست:
۱-۳-۳- شيعيان از زمان رحلت امام يازدهم تاکنون حتی يک دليل عقلی برای اثبات صدق وجود امام دوازدهم ارائه نکرده و نمی توانند اقامه کنند. اگر چنين دليلی وجود داشت يا می توانست وجود داشته باشد، به جای تکفير اين و آن،آن دلائل عرضه می شد. روحانيت شيعه ۱۲ قرن است که به نام امام زمان از شيعيان وجوهات دريافت می کند، اما با خيال آسوده آن وجوهات مصرف می شود بدون آن که اندکی وقت صرف اقامه برهان برای اثبات صدق موجود مقدسی شود که به نام او از دسترنج مردم ماليات می گيرند.
۲-۳-۳- بحث های تاريخی درباره ی وجود فرزند امام يازدهم، بحث هايی است که به اثبات وجود امام زمان منجر نمی شود. برای اين منظور کافی است به کتاب محققانه ی استاد ارجمند حسين مدرسی طباطبايی- تشيع در فرايند تکامل- رجوع شود.
۳-۳-۳- حتی اگر کسی وجود امام دوازدهم را انکار کند، و ائمه ی شيعيان را "علمای ابرار" به شمار آورد، نه دارای علم غيب و معصوم و واسطه ی فيض،مدعايی الحادی و ارتدادی ارائه نکرده است. اولاً: يک ميليارد مسلمان سنی مذهب وجود دارد که چنين باوری دارند. ثانياً: آيت الله خمينی باور به خداوند و نبوت پيامبر گرامی اسلام را تنها شرط مسلمانی به شمار می آورد،نه چيزی ديگر.ثالثاً: مستندات تاريخی نشان می دهد که خود ائمه و شيعيان اوليه چنين باوری داشتند، يعنی ائمه را علمای ابرار به شمار می آوردند، نه دارای علم غيب، معصوم و واسطه ی فيض.
۴-۳-۳- چرا فقها تا اين ميزان بر سر امام زمان حساس هستند؟ دليل آن روشن است. آنان قرنهاست با استناد به وجود چنين موجود مقدسی از مردم وجوهات دريافت می کنند و طی ۳۱ سال اخير، به نام او بر مردم حکومت می کنند و به نام او زندان و شکنجه و اعدام می کنند. مگر پرسنل وزارت اطلاعات را "سربازان گمنام امام زمان" نمی نامند؟ مگر همان سربازان گمنام امام زمان فروهر و همسرش را به کارد سلاخی نکردند؟ مگر علی خامنه ای را جانشين امام زمان قلمداد نمی کنند؟ مگر علی خامنه ای بر گنبد اما زمان بيرق خشونت بر نيفراخته است؟ بحث امام زمان بسيار مهم است. برای ان که با "قدرت" و "ثروت" ارتباط دارد. صدها کتاب نافی خدا در ايران منتشر می شود و حساسيتی برنمی انگيزد. اما امام زمان موضوع ديگری است. سلسله مقالات "امام زمان به چه کار فقها می آيد؟ " به طور مبسوط به اين موضوع پرداخته و نشان داده است که خود ائمه و شيعيان اوليه چه تصوری از آنان داشته اند.
۴- نتيجه: "قرآن محمدی" و "امام زمان به چه کار فقها می ايد؟ " نظرات شخصی من است و هيچ ارتباطی با آيت الله صانعی، مير حسين موسوی، مهدی کروبی، محمد خاتمی، کليه ی عزيزانی که در زندان ها اسير مدعی جانشينی امام زمان هستند،اصلاح طلبان، امضا کنندگان بيانيه ی پنج نفره و...؛ ندارد. سهل است بسياری از آنان به شدت با اين آراء مخالف هستند. در زمان انتشار آن مقالات با افراد مختلفی وارد گفت و گوی مکتوب در اين زمينه شدم و هم چنان به روی نقد ناقدان گشوده هستم. در خصوص ضرورت يا عدم ضرورت اين مباحث، دو ديدگاه متعارض وجود دارد. اولی، پروژه ی گذار به دموکراسی هيچ نيازی به پروژه ی نوانديشی دينی ندارد. دومی، در يک جامعه ی دينی، با حکومت مدعی دينی بودن،اصلاح دينی(نوانديشی دينیيکی از ارکان گذار به نظام دموکراتيک ملتزم به حقوق بشر است. مطابق رويکرد اول، نوانديشی دينی از نظر سياسی- اجتماعی(نه الهياتی) بی فايده و وقت تلف کردن است. اما مطابق رويکرد دوم، نوانديشی دينی از نظر سياسی- اجتماعی، ضروری و يکی از پيش شرط های گذار به دموکراسی در جامعه ای چون جامعه ی ايران است.
اکبر گنجی
۲۸ دی ماه ۸۸، نيويورک
پاورقی:
۱- رجوع شود به لينک: http://balatarin.com/permlink/2010/1/17/1918609
۲- رجوع شود به لينک:
http://www.bbc.co.uk/persian/tv/2008/12/000000_ptv_hardtalk.shtml
۳- امام محمد غزالی، احياء علوم الدين، ج ۴، ربع منجيات، کتاب التوحيد و التوکل،ص ۲۵۵-۲۵۴ .

تخته پولاد - علی دشتی

پیش نوشت : کتاب تخته پولاد اثر علی دشتی نویسنده بیست و سه سال است.این کتاب داستان گونه، بحث و جدلی مذهبی است میان یک عالم دینی و شاگردانش که دارای افکاری متفاوت هستند، ولی همه آنها احترام و حق استادی را بخوبی نگاه داشته و رعایت می کنند

                                                             

بیست و سه سال - علی دشتی

پیش نویس: کتاب بیست و سه سال  علی دشتی و نقد آن.خواندن و قضاوت بر عهده زیبا ذهنان


                                                            
نقد سید مصطفی حسینی طباطبایی بر کتاب فوق
جلد اول

                                                            
جلد دوم

                                                            
جلد سوم
                                                            


Wednesday, January 20, 2010

کتابهای سيد ابوالفضل ابن الرضا برقعى قمي




علامه سيد ابو الفضل ابن الرضا برقعى قمي تهراني در سال 1329هـ ق مطابق با 1287 هـ ش در شهر قم- ايران- در خاندان شيعه مذهبي به دنيا آمد و پدرش سيد حسين شخص فقير و زاهدي بوده است.
جد او سيد احمد بن رضي الدين عالم مجتهد و مبارزي بوده كه از شاگردان شيرازي كسي كه فتواي تحريم تنباكو- ضد نفوذ بريطانيا در ايران- را صادر كرده است ميباشد.
مادرش سكينه سلطان دختر شيخ غلام رضا قمي نويسنده ي كتاب رياض الحسيني ميباشد علامه، از اولين روز هاي حيات پاي در مكتب گذاشته، تعليم و قراءت قرآن مجيد و خواندن و نوشتن را فرا گرفت.
سپس به نزد شيخ عبدالكريم يزدي حائري كه در آن وقت يكي از بزرگترين علماي شيعه بود رفت تا مراحل تحصيلش را ادامه دهد.
علامه برقعي در حكايت از احوال خويش ميگويد:
به مدرسه رضويه قم كه در آن زمان معروف بود رفتم ولي از اينكه خرد سال بودم به من اطاقي ندادند ولي با اصرار زياد اطاق كوچكي به من دادند كه نه از گرمي محفوظ بودم و نه از سردي
به هر حال از خانه ي خودم حصير و فرشي آوردم و در اين حجره ي كوچك و يا در اين زاويه شب و روزم را گذراندم تا كه الحمد لله دروس علوم شرعي را كسب نمودم.
از صرف ونحو شروع كردم وآخرين كتاب مغني البيب وكتاب الأعاريب ابن هاشم وشرح جامي بر كافية ابن حاجب را به انتها رساندمبعد از اين خود شيخ حائري مدير از من امتحان گرفت والحمدلله از موفقيت كامل برخوردار شدم كه سپس از طرف حوزه ي برايم حقوقي تعيين شده تا ادامه ي تحصيل دهم .
وبه دنبال آن تحصيلم را در علم فقه واصول فقه كه در حوزه هاي علمي رايج است ادامه دادم،در اثناي تحصيل به تدريس درسهاي ابتدايي نيز مشغول بودم ورفته رفته يكي از مدرسين حزوه ي قم فائز گرديدم بعدا براي تخصص در علم فقه واصول فقه به نجف اشرف رفتم ودر نزد كبار مراجع شيعه مراحل عالي دروس فقه واصول فقه را طي كردم سه سال در نجف اشرف گذراندم واز بسياري از علماي كبار آن ديار منجمله: مرجع بزرگ شيعه در آن وقت سيد ابوالحسين موسوي اصفهاني كسب علم كردم.
سپس علامه برمي گردد ودر قم نيز اجازه ي اجتهاد را از آيت الله عبدالنبي نجفي عراقي كه يكي از مراجع بزرگ شيعه بود اخذ مي كند.
علامه برقعي در شروع از جمله ي علما ي مذهب شيعه اثنا عشري بوده و از مجتهدين اعلامشان به شمار مي رفت، ولي اخلاص، صدق و مبارزه او با بدعتها و خرافات و تمسك شديد علامه به قرآن كريم نهايت او را به طرف حق رهبري كرد.
علامه از سن 45 سالگي از مذهب و عقايد شيعه اثنا عشري دست كشيده و با حكم به ظاهر قرآن و سنت صحيح و آن چه از سلف صالح اين امت باقي مانده به ويژه خلفاي راشدين و همگي ياران رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم خاتصتا مهاجرين و انصار و پيروانشان عمل كرده است.
علامه برقعي مي گويد اگر ما خواسته باشيم سنت صحيح را در روايات و كتب شيعه بيابيم ممكن نيست. ولي بايستي در كتب مسانيد و مصنفات حديث كه در نزد جمهور مسلمين است جستجو كرد، هر چه از رسول اكرم صلى الله عليه و سلم باشد، سند و متن آن صحيح باشد و مخالف قرآن كريم نباشد گرفته مي شود و گر نه متروك است.
 علامه برقعی قمی حوادث بسیار مهمی از بزرگان نظام جمهوری اسلامی و شاهنشاهی را ذکر می کنند و در زمان نقطه تحول عظیمی که در ایران رخ داده است زندگی کرده اند، بله، انقلاب ایران در اواسط حیات ایشان رخ داد و این بیانگر این است که ایشان در هر دو  دوره شاهد نزدیک بر حوادث تاریخی قبل و بعد از انقلاب بوده اند (متولد: 1287 شمسي متوفاي: 1372 شمسي و محل زندگی ایشان در تهران و قم بود) و ایشان غالب حوادث این دوره از تاریخ مهم کشورمان را در این خاطرات ذکر می کنند و احوال و اوضاع مردم و سردمداران هر دو دوره و برخورد هر دو نظام با مردم را در این دو دوره به تصویر می کشند و کسانی که میخواهند از تاریخ انقلاب و بررسی اوضاع آن وقت بنویسند از این کتاب مستغنی نخواهند بود.



پیدایش و نقش دینکاران امامی در ایران - اسماعیل نوری علاء

ایران، به مدت هزار سال کشوری سنی مذهب بود. از زمان شکست ساسانیان و فرو بلعیده شدن کشورمان به وسیله حکومت جنگنده و وحشی اعرابی که خود را مسلمان می نامیدند بی آنکه هنوز تعریف مسلمان بودن مشخص شده باشد. چراکه در آن زمان هنوز نه قرآنی گردآوری و ویراستاری شده بود و نه شریعت اسلامی شکل گرفته بود تا 500 سال پیش. تشیع، بر خلاف دروغی که امروز گفته می شود و آن را محصول نبوغ ایرانی و وسیله ای برای ادامه پادشاهی خونی و میراثی می دانند، در آن هزار سال هیچگاه جایی گسترده در ایران نداشت.

   

جامعه شناسی سیاسی تشیع اثناعشری - اسماعیل نوری علا

تقیه در محیط پر خفقان حکومت خلفاء و سلاطین موجب شد تا تشیع جعفری روز بروز از تشیع علوی دورتر شود. روشن خواهد شد که صفویه چکونه تشیعی را رسمیت بخشیده است. اینگونه تشیع در یک تاریخ پانصد ساله ساخته شده بود و صفویه آن را به ارث بردند و سهم آنان و روحانیت وابسته به آنان تنها مدون کردن اصول این تشیع است نه ساختن آن.

   

بدون شرح


Tuesday, January 19, 2010

بهائیگری احمد کسروی

بهائی‌گری کتابی است که احمد کسروی در رد و انتقاد از بهائیت نوشته‌است. ابتدای این کتاب با رد مهدویت، تشیع، شیخیه و کیش بابی شروع شده و نهایتا به نقد دین بهائیمی‌پردازد. وی در ابتدای گفتار یکم کتاب، بهائیگری را از بابیگری و بابیگری را از شیخیگری و شیخیگری را از شیعیگری برخاسته می‌داند. و مهدیگری را نیز بر پایه شیعیگری دانسته از این رو بهائیگری را از ابتدا پندار بر پندار می‌داند.


   

شیعیگری یا بخوانند و داوری کنند احمد کسروی


شیعیگری یکی از کتاب‌های احمد کسروی است. کسروی در این کتاب از ابتدا به تاریخچه شیعه و شیعه‌گری می‌پردازد و ریشه‌های این کیش را که پس از پیامبر مسلمانان بوجود آمده است، بررسی می‌کند.
این کتاب با نام دیگر «بخوانند و داوری کنند» نیز به طبع رسیده است.
شیعیگری، کتابی روشنگر است که به کلیه شیعیان کمک می‌کند تا دیدگاه بهتری نسبت به مذهبی که دارند داشته باشند
                                                             

صوفیگری احمد کسروی

                                                            

داستان نهضت آزادی و استبداد

بنام خدا



نهضت آزادی ایران، ۴۸ سال پس از تأسیس، به دلیل فشارهای مستمر حاکمیت، بویژه وزارت اطلاعات، با بازداشت دبیر کل و برخی از اعضای فعال آن، در اوايل دی ماه جاری اجباراً متوقف گردید. پیش از این نیز در دوران شاه، این جمعیت به علت اعتراض به انقلاب سفید، با دستگیری رهبران، اجباراً تعطیل شده بود.
منظور از این نوشته، اشاره‌ای به تاریخ نهضت آزادی ایران برای آشنائی جوانان و یادآوری سرگذشت آن برای هموطنان است، باشد دربررسی عملکرد و استقامت آن در برابر استبداد درس‌هائی برای آینده باشد.
نهضت آزادی ایران در سال ۱۳۴۰ بوسیله مهندس بازرگان، دکتر سحابی و آیت الله طالقانی پایه‌گذاری شد. هدف از تأسیس این جمعیت، مبارزه با استبداد و کسب آزادی‌های اساسی مبتنی بر ارزش‌های اخلاقی و اسلامی بود. سابقه فعالیت‌های فرهنگی و اجتماعی و اسلامی پایه گذاران این گروه به سال های ۱۳۲۰ و جریان نهضت ملی ایران در زمان مرحوم دکتر مصدق می‌رسید.

نهضت آزادی پس از اعلام موجودیت، مورد استقبال گسترده مردم، به ویژه دانشجویان قرار گرفت. در بهمن ماه سال ۱۳۴۱ نهضت با انتشار بیانیه‌ای به تحلیل شرایط ایران و محکوم ساختن "انقلاب سفید" پرداخت و متعاقب صدور بیانیه مذکور، حکومت شاه رهبران نهضت، از جمله مهندس بازرگان، آیت الله طالقانی، دکتر سحابی و مهندس سحابی را بازداشت و در دادگاه نظامی به زندان‌های طولانی محکوم کرد. با جلوگیری از فعالیت‌های نهضت در داخل کشورو غیر قانونی اعلام کردن آن، فعالیت نهضت در خارج از کشور (اروپا و آمریکا) با همّت آقایان: دکتر ابراهیم یزدی، دکتر مصطفی چمران و دکتر علی شریعتی تا آستانه انقلاب اسلامی ادامه یافت.
این اعضاء با همکاری در انتشار روزنامه‌های: "ایران آزاد" و "راه مجاهد"، به آگاه ساختن جوانان و دانشجویان خارج از کشور پرداختند و نقش مؤثری ایفا کردند.
شادروان دکتر شریعتی در اواسط دهه ۱۳۴۰به وطن بازگشت و با فعالیت‌ها و سخنرانی‌هایش دردانشگاه‌ها و حسینه ارشاد، بذر انقلاب در سراسر ایران زمین پاشیده شد و به پیروزی انقلاب اسلامی ایران در سال ۱۳۵۷ منتهی گردید. شرح فعالیت‌ها ،اطلاعیه ها و بیانیه‌های نهضت در اعتراض به عملکرد خلاف منافع و مصالح ملی و آزادی‌های اساسی ملت طی حکومت شاه، در مجموعه اسناد نهضت که به تدریج در سال‌های اول پس از انقلاب چاپ و منتشر گردید، قابل دسترسی می‌باشد.
با توجه به سوابق مبارزاتی و سیاسی نهضت آزادی ایران، بویژه نقش مرحوم مهندس بازرگان در داخل کشور و فعالیت‌های گسترده دکتر یزدی و دکتر چمران در خارج کشور، شورای انقلاب، مهندس بازرگان را برای نخست وزیری دولت موقت پیشنهاد کرد و رهبری انقلاب در تاریخ ۱۴ بهمن ۱۳۵۷، قبل از پیروزی انقلاب، او را به سمت رئیس دولت موقت انقلاب منصوب نمود.
نهضت در دوران مسئولیت دولت موقت، به علت اشتغال شدید مسئولین آن در امور اجرائی دوران انقلاب، فعالیت گسترده‌ای نداشت. پس از استعفای دولت موقت، که به علت کارشکنی‌ها و دخالت‌های مکرّر مراجع قدرت و رادیو تلویزیون در امور اجرائی صورت گرفت، فعالیت‌های نهضت برای انتخابات ریاست جمهوری و نمایندگی مجلس آغاز گردید و گسترش یافت.
محدودیت‌ها و سلب حقوق نهضت آزادی و اعضای آن، پس از استعفای دولت موقت، از همین جا آغاز گردید. بسیار طبیعی بود که مهندس بازرگان به عنوان نماینده و نامزد نهضت آزادی ایران در انتخابات ریاست جمهوری شرکت نماید و به احتمال زیاد به عنوان اولین رئیس جمهور آزاده کشور انتخاب گردد، ولی با توجه به جَوّسازی‌های شدید تلویزیونی علیه دولت موقت و مهندس بازرگان از یک سو، و مخالفت آقای خمینی با نامزدی ایشان، ملت ایران و نهضت آزادی از حق مسلم خود برای انتخابات آزاد محروم شدند.

Monday, January 18, 2010

کتابهای سيد مصطفي حسيني طباطبائي

پیش نویس: این هم حکایتی دیگر از فرد نیکی که به علت طرز برداشتش از اسلام و مقابله با خرافات تحت کنترل  عملا بازداشت خانگی بسر می برد وهابی خوانده می شود و کتبش در داخل ایران اجازه چاپ ندارند. زیبا ذهنان خودشان بخوانند و داوری کنند





سيد مصطفي حسيني طباطبائي درسال 1314 در خانواده اي متدين واهل علم بدنيا آمد.
ايشان از نوادگان آيت الله طباطبائي بزرگ ازسران انقلاب مشروطه مي باشند جد مادريشان علامه آشتياني است كه اتفاقا استاد در سن جواني با ايشان مباحثات زيادي داشته وحتي توانسته بود بسياري از عقايد انحرافي شيعه را به پدر بزرگ خويش بقبولانند!
استاد در نوجواني وارد حوزه علميه قم شدند ودر حدود سن بيست سالگي از علماي آن روز مدرك اجتهاد بگيرند.ايشان هرگز لباس روحانيت برتن ننمود وهميشه بدنبال تحقيق وكشف حقيقت بود.ودر همان زمان حتي در جلسات گروه بهائيت شركت ومباحثات زيادي با آنان داشت ودرجواني كتاب هايي در رد بر بهائيت نوشت.
وي معتقد بود كه نماز جمعه يك واجب خداوندي ست كه در ميان جامعه شيعه بفراموشي سپرده شده وبايد آن را احياء نمود وبه همين خاطر از همان موقع اين سنت الهي را برپا داشت وبقول يكي از ياران بسيار قديميشان از حود چهل سال پيش با حتي دو نفر نماز را مي خواندند تا اينكه با علامه برقعي آشنا شدند.خودايشان آشنائي خود را اين چنين فرمودند:
"شنيدم در مسجد گذر وزيرعالمي هست كه درس تفسير قرآن دارد در يك شب تابستان در پشت بام مسجد جلسه برقرار بود علامه برقعي فرمود يس يعني اي محمد قسم بتو و...وهمان حرفهاي شيعيان در باره سوره يس..بعد از ختم جلسه نزد ايشان رفتم وگفتم حاج آقا يا وسين از حروف مقطعه هستند وي با حرف يا ندا فرق دارد وتوضيحات بعدي را دادم وايشان همچنان ساكت وگوش مي دادند وبعد از صحبتهاي من قدري فكر كردند وفرمودند بله شما درست مي گوييد!براي من تعجب آور بود اولين باري بود كه مي ديدم يك روحاني سخنان يك فرد لباس شخصي را گوش مي دهد ومي پذيرد!"...

Sunday, January 17, 2010

رای من کو، فشرده صد سال مبارزه دمکراتیک

عباس میلانی در مصاحبه با روز


با دکتر عباس میلانی، مدیرگروه مطالعات ایرانی دانشگاه استانفوردو از اندیشمندان سرشناس ایرانی، در مورد جنبش سبز به گفت و گو نشسته ایم.دکتر میلانی که اخیرا کتاب دو جلدی او با عنوان «نام آوران ایران» منتشرشده و صاحب پژوهش های فراوان در زمینه تاریخ معاصر است، می گوید: "مردم ایران در جریان جنبش سبز مطالبات یکصد ساله دموکراتیک خود را در قالب سه کلمه خلاصه کرده اند: رای من کو."
این مصاحبه در پی می آید.

آقای دکتر؛جنبش سبز درآغاز با شعار «رای من کو» آغاز کرد و در کوتاه مدت به شعار «مرگ بردیکتاتور» رسید. تحلیل شما در مورد این تغییر چیست؟
ریشه اصلی این تغییر، به خلف وعده روحانیت بر می گردد. این خلف وعده به وقتی بر می گردد که حرکت انقلاب آغاز شد؛ یعنی در یک سال آخر حکومت شاه. در آن دوران آیت الله خمینی ، و دیگر روحانیون به تبعیت از ایشان، یک حرف واحد را تکرار کردند و آن اینکه این حرکت دمکراتیک است. ایشان گفتند من که رهبر جنبش هستم بعد از بازگشت به ایران، به  قم می روم و نمی گذارم حتی یک آخوند هم سرکاربیاید. حرف های دیگری هم زدند از جمله اینکه به زنان اجازه می دهیم طبق قانون فعالیت کنند،کسی به آنها زور نخواهد گفت،کسی حق شان را ضایع نخواهد کرد... این بیاناتی است که آیت الله خمینی در سال 56 در ملا عام مطرح می کرد و همین چند هفته اخیر هم اخبارش در آمده است که همین حرف هایی را که خودشان در پاریس به امریکایی ها می گفتند،نمایندگان شان در تهران هم به نمایندگان آمریکا می گفتند؛می گفتند ما می خواهیم یک جریان دموکراتیک در ایران درست کنیم؛ قصد حکومت نداریم و ... ولی وقتی سرکار آمدند، هنگامی که ضعف تشکل های دموکراتیک را دیدند، وقتی جنگ ایران وعراق اتفاق افتاد.... تصمیم گرفتند برنامه حداکثری خود را که همواره در ذهن آیت الله خمینی بود اجرا کنند.یعنی حکومت ولایت فقیه؛و این یعنی دقیقا نفی قراردادی که درروزهای قبل از انقلاب با مردم بسته بودند. حالا بعد از 30 سال مردم در پاسخ به این موضع، یک انقلاب دموکراتیک کرده اند و تا زمانی که به شرایطی دمکراتیک نرسند، به گمان من  سکوت و آرامش به جامعه برنخواهد گشت...

البته این واقعیت هم هست که از دوران آیت الله خمینی تا آقای خامنه ای، تحولات چشمگیری در کشور روی داده. مهم ترینش اینکه بحث ولایت فقیه به ولایت مطلقه فقیه تبدیل شده و امروز گاه تفاسیری از این نظریه می کنند که با چیزی که آیت الله خمینی گفتنددر تناقض است...
حرف شما کاملا درست است،علت هم این است که اولا آقای خامنه ای، هیچکدام از صلاحیت هایی را که آیت الله خمینی داشتند،ندارند.آقای خمینی،آیت الله بودند.درست است که در آن زمان آیت الله های سابقه دارتر از ایشان زیاد بودند، آیت الله خویی بود، آیت الله شریعتمداری بود، آیت الله گلپایگانی بود... اینها همه ازلحاظ مرتبت آیت اللهی اعلم بودند، ولی آیت الله خمینی هم آیت الله بود . حالا بعضی ها گفته اند که ایشان آیت الله نبود ولی تمام شواهد نشان می دهد که آیت الله بود. در برابر، آقای خامنه ای،  آیت الله نبود. به همین دلیل نه تنها قانون اساسی را عوض کردند که ایشان بتواند حکومت کند، بلکه به تدریج دارند نظام آیت اللهی را هم عوض می کنند. وقتی یک عده کوچکی در یک جلسه عام، رای عمومی می دهند که از این به بعد فلان کس آیت الله است، این برخلاف سنت رایج است. وقتی به منزل آیت الله شریعتمداری حمله و سعی می کنند او را خلع لباس کنند، وقتی تلاش می کنند همین بلا را بر سرآیت الله صانعی بیاورند، یعنی دارند کارهایی می کنند که نه فقط هیچ مستبدی در دنیا برای حفظ حکومت خودنکرده، بلکه تیشه به ریشه دستگاه روحانیت می زنند..روحانیون اگر توانستند استقلال خود را حفظ کنند، برای این بود که خودشان ناظر خودشان بودند و به دولت اجازه حضور و دخالت نمی دادند. اما حالا دولت در کارهای اینها دخالت می کند. تفاوت عمده دیگر این است که آیت الله خمینی،بسیار مصر بود که جلوی نفوذ  سپاه رابگیرد و گرفت.یکی از اهداف بیانیه سیاسی ـ آخرین اعلامیه به عنوان وصیت نامه سیاسی  ـ آیت الله خمینی هم این بود که سپاه نباید در سیاست دخالت کند،اما آقای خامنه ای، چون نه در حوزه پایگاهی دارد نه در جامعه، از یک طرف تعدادی آخوند درباری در قم و درتهران را در اطراف خود جمع می کند و آنها به او لقب آیت اللهی می دهندو از طرف  دیگربرای اینکه بتواند جامعه را کنترل کند ،هر روز امتیاز بیشتری به سپاه می دهد؛آنها را واردسیاست می کند،وارد اقتصاد می کند،به طوریکه امروز به نظر می رسد شیرازه امور حتی از دست خوداو هم خارج شده....

Saturday, January 16, 2010

فرمان کوروش کبیر بعد از فتح بابل








به نام ایزد جان و خرد

ایزد یکتایی که لحظه به لحظه او را بیشتر درک میکنم

ای مردم بابل ما همه بندگان اهورا مزدا هستیم...ما نه پیروزیم و نه شکست خورده!ما امروز در سراسر این سرزمین پهناور همگی با هم برابریم...همگی آزادیم...و همگی پاکیم.ما همگی دوستیم ما تنها یک دشمن داریم و دشمن همه ی ما اهریمن است و جز او دیگر سایه ای نیست.ما همگی نوریم...سربازان اهورامزداییم.از این لحظه من پادشاهی ام رابر این مبنادر تمام کره ی خاکی در سراسر این خاک پهناور که به فرمان من است اعلام میکنم.از این پس نام شاهنشاهی ما هخامنشی خواهد بود و این را به یاد پدر بزرگ عزیزم که بخشی از اندیشه های نیک او به من به ارث رسید به عاریه بر می دارم.ما از این لحظه اندیشه و دین هر کس را محترم خواهیم دانست.هر کس به دین خودش خواهد پرداخت هر کس نتیجه ی انتخاب خود را خواهد دید.هیچکس حق تجاوز به حقوق دیگری را ندارد از این لحظه تمام بردگان آزادند.من تمامی گناهکاران را از این لحظه بخشیدم هیچکش مغضوب من نیست هیچ بابلی از آن چه بوده نترسد این یک بخشایش عمومی است.و زنان بالشاسر که در حرمسرای بابل بوده اند از این لحظه آزادند مال و اموالی در حد بازرگانی ثروتمند به هر یک از شما داده می شود و بعد شما می توانیدبه هر جای ایران پهناور از هند تا مصر و از توران تا یونان که خواستید بروید.شوهر شما مرده و شما وارثان او هستید داشته های شخصی خودتان را بردارید و از کاخ خارج شویدتمامی خزانه ی بالشاسر در میان مردم همین شهر به مساوات تقسیم خواهد شد.میان مرد و زن پیر و جوان و کودک تمایزی نیست.هر کس در قلمروی من به لطف اهورا مزدا زندگی میکند از حقی مساوی با همه برخوردار است.تمامی تبعیدیان با هزینه حکومت هخامنشی به شهر و کشورشان باز خواهند گشت.و با هزینه ی هخامنشی شهر ها و معابدشان دوباره راه خواهد افتاد.من تا زمانی که به تمام سخنانم جامه ی عمل بپوشانم در این شهر خواهم ماند.آری زمین مقدس است...ما نیز یک به یک مقدسیم...این اهورا مزداست که ما را مقدس آفریده..و ما جهان زیبا را زیبا تر خواهیم کرد برای چنین هدفی همگان کار خواهند کرد...همه به دین و زبان خویش خواهند پرداخت وهمه آزاد خواهند بود.

Friday, January 15, 2010

من رویایی دارم؛ مارتین لوتر کینگ

به بهانه 15 ژانویه سالروز تولد دکتر مارتین لوتر کینگ

دانلود mp3 سخنرانی

 من رویایی دارم؛
سخنرانی انجام شده در پارک ملی واشنگتن دی سی در 28 اوت 1963
از این‌که امروز در تظاهراتی کنار شما هستم که روزی در تاریخ ملت ما به عنوان بزرگ‌ترین رخداد در راستای آزادی به ثبت خواهد رسید، خوشحالم.
یکصد سال پیش، یک شهروند بزرگ آمریکایی که ما امروز زیر سایه‌ی نمادین او ایستاده‌ایم، اعلامیه‌ی آزادی بردگان را امضا کرد. این فرمان پربار، همچون فانوس دریایی، امیدی در دل میلیون‌ها برده‌ی سیاهپوست افکند که در آتش بی‌امان بیداد می‌سوختند. سپیده‌ی مسرت‌بخشی بود که پایان شب بلند بردگی‌شان را نوید می‌داد.
امروز، یکصد سال از آن روز می‌گذرد، اما هنوز سیاهپوستان آزاد نیستند. پس از یکصد سال، با تاسف باید اذعان کنیم که زندگی سیاهپوستان هنوز هم اسیر بند و زنجیرهای تبعیض و جدایی نژادی است. پس از یکصد سال، در پهنه‌ی بیکران دریای رفاه مادی آمریکا، هنوز سیاهپوستان در جزیره‌ی دورافتاده‌ی فقر به سر می‌برند. پس از یکصد سال، سیاهپوستان در گوشه و کنار جامعه‌ی آمریکا، زار و نزار، خود را تبعیدیانی در کشورشان می‌یابند.
ما امروز در اینجا گرد آمده‌ایم تا این اوضاع شرم‌آور را برملا کنیم. به یک معنا، ما در پایتخت کشور گرد آمده‌ایم تا «چک» مواعید خود را وصول کنیم (1). با نگارش متن مهم قانون اساسی و اعلامیه‌ی استقلال، سازندگان جمهوری ما تعهدنامه‌ای را امضا کردند که هر آمریکایی وارث آن است. این سند تعهد کرده است که حق جدایی‌ناپذیر همه‌ی انسان‌ها- آری، سیاهپوستان و سفیدپوستان هردو- برای زندگی، آزادی و شادمانی تضمین شود.
امروز این دیگر عیان است که آمریکا در پیوند با شهروندان رنگین پوستش در انجام این تعهدنامه کوتاهی کرده است و به جای احترام به این پیمان مقدس، به سیاهپوستان «چک» بی‌پشتوانه‌ای داده؛ چکی که با عبارت «موجودی کافی نیست» برگشت خورده است.
ما نمی‌توانیم بپذیریم که «بانک عدالت» ورشکسته شده باشد. ما نمی‌توانیم بپذیریم که موجودی خزاین بزرگ «فرصت» در این کشور ناکافی باشد. از این‌رو ما آمده‌ایم تا این چک را نقد کنیم، چکی که با ارایه‌ی آن می‌توانیم صاحب آزادی و امنیت عدالت شویم. ما همچنین به این مکان تقدیس شده آمده‌ایم تا شدت اضطرار موقعیت کنونی را به آمریکا خاطرنشان سازیم. امروز زمان آن نیست که وقت خود را صرف اقدامات تجملی مانند خونسردی یا تزریق داروی مسکن پیشرفت تدریجی کنیم. وقت آن رسیده است که وعده‌های واقعی دموکراسی بدهیم. وقت برخاستن از تاریکی و گودال مهلک جدایی نژادی و گذار به جاده‌ی روشن عدالت نژادی فرا رسیده است. امروز روز رهایی کشور از ریگ‌های روان بی‌عدالتی نژادی و کشاندن آن به زمین استوار برادری است. امروز وقت تحقق بخشیدن به عدالت برای همه‌ی فرزندان خداست.
بی‌اعتنایی به موقعیت مضطر کنونی برای کشور مصیبت به همراه خواهد آورد. تابستان سوزان ناخشنودی مشروع سیاهپوستان به پایان نخواهد آمد، مگر اینکه پاییز روحبخش آزادی و برابری جای آن را بگیرد. هزار و نهصد وشصت و سه، پایان نه، بل آغازی است. اگر کشور به روال معمول خود بازگردد، آنهایی که می‌پنداشتند «سیاهپوستان لازم بود عقده‌های خود را خالی کنند و حالا دیگر خرسند شده‌اند»، با ضربت خشنی بیدار خواهند شد. مادامی که حقوق شهروندی سیاهپوستان به آنها داده نشود، آمریکا به آسایش و آرامش دست نخواهد یافت. تا زمانی که آفتاب عدالت برندمد، گردبادهای خیزش همچنان پایه‌های کشورمان را خواهند لرزاند.
اما سخنی هست که باید به مردم خودم که در آستانه‌ی گرم ورود به کاخ عدالت ایستاده‌اند، بگویم. در روند به‌دست آوردن جایگاه مشروع خود نباید مرتکب کارهای نادرست شویم. بیایید تشنگیمان را برای آزادی، با نوشیدن جام تلخی و دشمنی رفع نکنیم. ما باید همواره مبارزات خود را در کمال عزت و انضباط به پیش بریم.

نگذاریم اعتراض خلاق ما به مرتبه‌ی نازل خشونت‌های جسمانی سقوط کند. همواره تلاش کنیم در بلندی‌های باشکوه، زور بدنی را با توان روحانی پاسخ گوییم. منازعه جویی شگفت انگیز تازه‌ای که جوامع سیاهپوست را فرا گرفته نباید ما را به بی اعتمادی نسبت به تمام مردم سفیدپوست رهنمون شود، زیرا بسیاری از برادران سفیدپوست ما، همانگونه که حضورشان امروز در اینجا شاهد این مدعاست، دریافته‌اند که سرنوشتشان با سرنوشت ما گره خورده است. آنها دریافته‌اند که آزادیشان به گونه پیچیده‌ای با آزادی ما بستگی دارد. ما نمی‌توانیم این راه را به‌تنهایی بپیماییم.
و همچنان‌که در این راه گام برمی‌داریم، باید عهد کنیم که همواره پیش خواهیم رفت. ما نمی‌توانیم به عقب بازگردیم. برخی‌ها، از هواخواهان حقوق مدنی می‌پرسند، «کی راضی خواهید شد؟» ما تا روزی که سیاهپوستان قربانی وحشت غیرقابل بیان بی‌رحمی پلیس‌اند نمی‌توانیم راضی شویم. تا روزی که تن‌های خسته از سفر ما نتوانند بستری در مسافرخانه‌های شاهراه‌ها و هتل‌های شهرها پیدا کنند، نمی‌توانیم راضی باشیم. تا روزی که تحرک اصلی ما فقط از محله‌های اقلیت‌نشین کوچکتر به محله‌های اقلیت‌نشین بزرگتر است نمی‌توانیم راضی باشیم. تا روزی که شخصیت و احترام فرزندان ما بسادگی با تابلوهای «ویژه‌ی سفیدپوستان» زایل می‌شود، نمی‌توانیم راضی باشیم. تا روزی که سیاهپوستان می‌سی سی پی حق رای ندارند و سیاهپوستان نیویورک برآنند که چیزی ندارند که به آن رای دهند، نمی‌توانیم راضی باشیم. نه! نه، ما راضی نیستیم و راضی نخواهیم شد مگر آن‌که عدالت مانند آبشار، و راستکاری چون رودی پرخروش جاری شوند.
می دانم که برخی از شما به دلیل مصیبت‌ها و رنج‌های سختی که تحمل کرده‌اید به اینجا آمده‌اید. برخی از شما از سلول‌های تنگ زندان به اینجا آمده‌ایدبرخی از شما از جاهایی آمده‌اید که در راه آزادی‌طلبی خود، ناگزیر با توفان‌های آزار و خشونت پلیس روبرو شده‌اید. شما کهنه سربازان رنج‌ها و محنت‌های خلاقانه هستید.

با ایمان به کار خود ادامه دهید که رنج و عذاب ناخواسته موجب رستگاری است.
به می‌سی سی پی برگردید، به آلاباما برگردید، به کارولینای جنوبی برگردید، به جورجیا برگردید، به لوئیزیانا برگردید، به محله‌های خود در شهرهای شمالی کشور برگردید و مطمئن باشید که این وضعیت می‌تواند دگرگون شود و دگرگون هم خواهد شد.
نگذاریم در دره‌ی ناامیدی غوطه‌ور شویم. خطاب من امروز با شماست، دوستان من، اگرچه با دشواری‌های امروز و فردا رودررو هستیم، اما من هنوز هم رویایی دارم. این رویا، رویایی است که ریشه‌های ژرفی در «رویای آمریکا» دارد.
رویای من اینست که روزی این کشور به‌پا می‌خیزد و به معنای واقعی اعتقادات خود جان می‌بخشد: «ما این حقیقت را که همه انسان‌ها برابر خلق شده‌اند آشکار و بدیهی می‌دانیم.»
رویای من اینست که روزی فرزندان برده‌های پیشین و فرزندان برده‌داران پیشین بر فراز تپه‌های سرخ جورجیا کنار هم سر میز برادری خواهند نشست.
رویای من اینست که سرانجام روزی ایالتی مانند می‌سی سی پی، ایالتی که در آتش بیدادگری می‌سوزد، در آتش تعدی می‌سوزد، به واحه‌ی آزادی و عدالت بدل خواهد شد.
رویای من اینست که چهار فرزند کوچکم روزی در کشوری زندگی خواهند کرد که آنها را نه به سبب رنگ پوست، که با درونمایه‌ی شخصیتشان داوری خواهند کرد.
من امروز رویایی دارم!
رویای من اینست که روزی در آلاباما، با آن نژادپرستان وحشی‌اش، با فرماندارش که از گاله‌ی دهانش، عدم پذیرش مداخله در قوانین فرومی‌چکد، آری روزی در همین آلاباما، پسرها و دخترهای کوچک سیاهپوست خواهند توانست چون خواهران و برادرانی دست در دست پسرها و دخترهای کوچک سفیدپوست بگذارند.
من امروز رویایی دارم!
رویای من اینست که سرانجام روزی دره‌ها بالا خواهند آمد و تپه‌ها و کوه‌ها پایین خواهند رفت، ناهمواری‌ها هموار خواهند شد و ناراستی‌ها راست؛ جلال خداوند آشکار خواهد شد و همه ابنای بشر با هم به تماشای آن خواهند نشست.
این امید ماست. این باوری است که با خود به جنوب می‌برم. با این باور ما خواهیم توانست از کوه‌های ناامیدی سنگ امید بتراشیم. با این باور خواهیم توانست هیاهوی ناسازگاری کشورمان را به همنوایی زیبایی از برادری بدل کنیم. با این باور خواهیم توانست با هم کار کنیم، با هم دعا کنیم، با هم مبارزه کنیم، با هم به زندان رویم، با هم از آزادی دفاع کنیم، مطمئن از اینکه سرانجام روز آزادی مان فراخواهد رسید.
روزی که همه فرزندان خدا خواهند توانست سرود آزادی را با مفهومی نو بخوانند. «ای کشور من، ای سرزمین زیبای آزادی، برای توست که می‌خوانمسرزمینی که پدران من در آن در گذشتند، سرزمین فخر زائران، بگذار از هر گوشه‌ی کوهساران زنگ آزادی به صدا درآید.»
اما اگر قرار است آمریکا به کشوری بزرگ تبدیل شود، این باید به حقیقت بپیوندد. پس بگذارید زنگ آزادی از فراز تپه‌های شگرف نیوهمشایر به صدا درآید. بگذارید زنگ آزادی از کوه‌های بلند نیویورک به صدا درآیدبگذارید زنگ آزادی از بلندی‌های الگینی پنسیلوانیا به صدا درآید. بگذارید زنگ آزادی از فراز قله‌های پر برف کوه‌های راکی کلرادو به صدا درآید. بگذارید زنگ آزادی از شیب‌های پرکرشمه کالیفرنیا به صدا درآید.
نه تنها اینها؛ بگذارید زنگ آزادی از بلندی‌های «استون جرجیا» به صدا درآید.
بگذارید زنگ آزادی از کوه «لوکاوت تنسی» به صدا درآید.
بگذارید زنگ آزادی از هر تپه و خاکریز- از هر کوهسار «می‌سی سی پی» به صدا درآید.
بگذارید زنگ آزادی به صدا درآید. و زمانی که چنین شد، زمانی که گذاشتیم زنگ آزادی به صدا درآید- آنگاه که گذاشتیم زنگ آزادی از هر روستا و هر دهکده، از هر ایالت و هر شهر به صدا درآید، خواهیم توانست رسیدن آن روزی را جلو بیاندازیم که در آن روز همه فرزندان خدا- سیاه و سفید، یهودی و غیریهودی، پروتستان و کاتولیک- خواهند توانست دست در دست هم بگذارند و آن سرود قدسی قدیمی سیاهان را سردهند:
«سرانجام آزادیم! سرانجام آزادیم! سپاس خداوند متعال را، سرانجام آزادیم!»



I am happy to join with you today in what will go down in history as the greatest demonstration for freedom in the history of our nation.
Five score years ago, a great American, in whose symbolic shadow we stand today, signed the Emancipation Proclamation. This momentous decree came as a great beacon light of hope to millions of Negro slaves who had been seared in the flames of withering injustice. It came as a joyous daybreak to end the long night of their captivity.
But one hundred years later, the Negro still is not free. One hundred years later, the life of the Negro is still sadly crippled by the manacles of segregation and the chains of discrimination. One hundred years later, the Negro lives on a lonely island of poverty in the midst of a vast ocean of material prosperity. One hundred years later, the Negro is still languished in the corners of American society and finds himself an exile in his own land. And so we've come here today to dramatize a shameful condition.
In a sense we've come to our nation's capital to cash a check. When the architects of our republic wrote the magnificent words of the Constitution and the Declaration of Independence, they were signing a promissory note to which every American was to fall heir. This note was a promise that all men, yes, black men as well as white men, would be guaranteed the "unalienable Rights" of "Life, Liberty and the pursuit of Happiness." It is obvious today that America has defaulted on this promissory note, insofar as her citizens of color are concerned. Instead of honoring this sacred obligation, America has given the Negro people a bad check, a check which has come back marked "insufficient funds."
But we refuse to believe that the bank of justice is bankrupt. We refuse to believe that there are insufficient funds in the great vaults of opportunity of this nation. And so, we've come to cash this check, a check that will give us upon demand the riches of freedom and the security of justice.
We have also come to this hallowed spot to remind America of the fierce urgency of Now. This is no time to engage in the luxury of cooling off or to take the tranquilizing drug of gradualism. Now is the time to make real the promises of democracy. Now is the time to rise from the dark and desolate valley of segregation to the sunlit path of racial justice. Now is the time to lift our nation from the quicksands of racial injustice to the solid rock of brotherhood. Now is the time to make justice a reality for all of God's children.
It would be fatal for the nation to overlook the urgency of the moment. This sweltering summer of the Negro's legitimate discontent will not pass until there is an invigorating autumn of freedom and equality. Nineteen sixty-three is not an end, but a beginning. And those who hope that the Negro needed to blow off steam and will now be content will have a rude awakening if the nation returns to business as usual. And there will be neither rest nor tranquility in America until the Negro is granted his citizenship rights. The whirlwinds of revolt will continue to shake the foundations of our nation until the bright day of justice emerges.
But there is something that I must say to my people, who stand on the warm threshold which leads into the palace of justice: In the process of gaining our rightful place, we must not be guilty of wrongful deeds. Let us not seek to satisfy our thirst for freedom by drinking from the cup of bitterness and hatred. We must forever conduct our struggle on the high plane of dignity and discipline. We must not allow our creative protest to degenerate into physical violence. Again and again, we must rise to the majestic heights of meeting physical force with soul force.
The marvelous new militancy which has engulfed the Negro community must not lead us to a distrust of all white people, for many of our white brothers, as evidenced by their presence here today, have come to realize that their destiny is tied up with our destiny. And they have come to realize that their freedom is inextricably bound to our freedom.
We cannot walk alone.
And as we walk, we must make the pledge that we shall always march ahead.
We cannot turn back.
There are those who are asking the devotees of civil rights, "When will you be satisfied?" We can never be satisfied as long as the Negro is the victim of the unspeakable horrors of police brutality. We can never be satisfied as long as our bodies, heavy with the fatigue of travel, cannot gain lodging in the motels of the highways and the hotels of the cities. We cannot be satisfied as long as the negro's basic mobility is from a smaller ghetto to a larger one. We can never be satisfied as long as our children are stripped of their self-hood and robbed of their dignity by signs stating: "For Whites Only." We cannot be satisfied as long as a Negro in Mississippi cannot vote and a Negro in New York believes he has nothing for which to vote. No, no, we are not satisfied, and we will not be satisfied until "justice rolls down like waters, and righteousness like a mighty stream."
I am not unmindful that some of you have come here out of great trials and tribulations. Some of you have come fresh from narrow jail cells. And some of you have come from areas where your quest -- quest for freedom left you battered by the storms of persecution and staggered by the winds of police brutality. You have been the veterans of creative suffering. Continue to work with the faith that unearned suffering is redemptive. Go back to Mississippi, go back to Alabama, go back to South Carolina, go back to Georgia, go back to Louisiana, go back to the slums and ghettos of our northern cities, knowing that somehow this situation can and will be changed.
Let us not wallow in the valley of despair, I say to you today, my friends.
And so even though we face the difficulties of today and tomorrow, I still have a dream. It is a dream deeply rooted in the American dream.
I have a dream that one day this nation will rise up and live out the true meaning of its creed: "We hold these truths to be self-evident, that all men are created equal."
I have a dream that one day on the red hills of Georgia, the sons of former slaves and the sons of former slave owners will be able to sit down together at the table of brotherhood.
I have a dream that one day even the state of Mississippi, a state sweltering with the heat of injustice, sweltering with the heat of oppression, will be transformed into an oasis of freedom and justice.
I have a dream that my four little children will one day live in a nation where they will not be judged by the color of their skin but by the content of their character.
I have a dream today!
I have a dream that one day, down in Alabama, with its vicious racists, with its governor having his lips dripping with the words of "interposition" and "nullification" -- one day right there in Alabama little black boys and black girls will be able to join hands with little white boys and white girls as sisters and brothers.
I have a dream today!
I have a dream that one day every valley shall be exalted, and every hill and mountain shall be made low, the rough places will be made plain, and the crooked places will be made straight; "and the glory of the Lord shall be revealed and all flesh shall see it together."
This is our hope, and this is the faith that I go back to the South with.
With this faith, we will be able to hew out of the mountain of despair a stone of hope. With this faith, we will be able to transform the jangling discords of our nation into a beautiful symphony of brotherhood. With this faith, we will be able to work together, to pray together, to struggle together, to go to jail together, to stand up for freedom together, knowing that we will be free one day.
And this will be the day -- this will be the day when all of God's children will be able to sing with new meaning:
My country 'tis of thee, sweet land of liberty, of thee I sing.
Land where my fathers died, land of the Pilgrim's pride,
From every mountainside, let freedom ring!
And if America is to be a great nation, this must become true.
And so let freedom ring from the prodigious hilltops of New Hampshire.
Let freedom ring from the mighty mountains of New York.
Let freedom ring from the heightening Alleghenies of Pennsylvania.
Let freedom ring from the snow-capped Rockies of Colorado.
Let freedom ring from the curvaceous slopes of California.
But not only that:
Let freedom ring from Stone Mountain of Georgia.
Let freedom ring from Lookout Mountain of Tennessee.
Let freedom ring from every hill and molehill of Mississippi.
From every mountainside, let freedom ring.
And when this happens, when we allow freedom ring, when we let it ring from every village and every hamlet, from every state and every city, we will be able to speed up that day when all of God's children, black men and white men, Jews and Gentiles, Protestants and Catholics, will be able to join hands and sing in the words of the old Negro spiritual:
                Free at last! Free at last!
                Thank God Almighty, we are free at last!